جان را مپرس
جان را مپرس با غم هجران چه میکند با تیغ تیز پیکر عریان چه میکند مستانة غمت مِی جنت نمیخورد سرگشتة تو با سر و سامان چه میکند بودیم خاک و با نگهت کیمیا شدیم بنگر به ذره، مهر درخشان چه میکند از ابر لطف توست که سرسبز ماندهایم در این کویر تَفزده، باران چه میکند ما را که دید بر سر کویش به خنده گفت بیمار ره نبرده به درمان چه میکند ای صد بهار از تو شکوفا بیا بیا باد خزان ببین به گلستان چه میکند پرسیدهای که دوست ز دشمن چه میکشد هیچ آگهی فراق تو با جان چه میکند ای منتظر بیا و نظر کن که داغ هجر با لالههای سوخته دامان چه میکند در حسرت تو دربدری شد نصیب خضر ورنه به سیر کوه و بیابان چه میکند دست نیاز بهسوی تو دارد وگرنه نوح با زورق شکسته به طوفان چه میکن
جمعه 23 بهمن 1388 - 6:57:43 PM