پرنده ای بر دامی نشسته،
پرپر می زند، به خانه برگشتنی نیست.
گربه ی سیاهی به آن سو می خزد،
چنگ هایش تیز، چشمانش گداخته.
روی درخت پریده، از آن بالا می رود.
به پرنده ی زبون نزدیک می شود.
پرنده می اندیشد: حال که چنین است
و گربه دیگر مرا خواهد درید،
پس وقتی تلف نکنم،
هنوز دوست دارم کمی چهچه بزنم
و همچون گذشته شادمان آواز سر دهم.
پرنده به گمانم اهل شوخی ست.
16883 بازدید
6 بازدید امروز
7 بازدید دیروز
49 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian